شهید چهارده سال بعد از انتظار
شهید یوسف صادقیان
ثامن تم
اطلاعات
آمار کاربران
افراد آنلاین : 1
اعضای آنلاین : 0
تعداد اعضا : 0
--------------------------------------------

--------------------------------------------
آمار مطالب
کل مطالب : 45
کل نظرات : 22
--------------------------------------------
آمار بازدید
بازدید امروز : 1 نفر
باردید دیروز : 23 نفر
ورودی امروز گوگل : 0
ورودی گوگل دیروز : 2
بازدید هفته : 24 نفر
بازدید ماه : 336 نفر
بازدید سال : 2381 نفر
بازدید کلی : 259039 نفر
عضویت در خبرنامه



طراح قالب
ثامن تـــم
جستجو
[Menu_Title]
[Menu_Code]

داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم
کنارم ایستاده بود که یهو یه خمپاره اومد و بوممم...
نگاه کردم دیدم یه ترکش بهش خورده و افتاده روی زمین
دوربین رو برداشتم و رفتم سراغش
بهش گفتم توی این لحظات آخر اگه حرف و صحبتی داری بگو
در حالی که داشت شهادتین رو زیر لب زمزمه می کرد ، گفت:
من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم:
اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه
خواهشاً اون کاغذ روی کمپوت رو جدا نکنید
بهش گفتم: بابا این چه جمله ایه؟
قراره از تلویزیون پخش بشه ها!
یه جمله بهتر بگو برادر...
با همون لهجه ی اصفهانیش گفت:
اخوی! آخه نمی دونی ، تا حالا سه بار به من رب گوجه افتاده...
 آری همینان بود  آمدند تا هرچند کوتاه برای مدتی شادی و لذت حقیقی را به رخ ما بکشند و بروند. آمدند و آنقدر که دنیاداران زندگی را جدی گرفته بودند، اینان مرگ را به مسخره گرفتند...





دسته بندی : خاطرات شهدا

بازدید : 1072

پنج شنبه 16 مرداد 1393 | 21:21 | نویسنده : ابوالفضل صادقیان

دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند

های های هم می خندیدند

بهشون گفتم این کیه؟

گفتند: عراقیه دیگه

گفتم : چطوری اسیرش کردین؟

باز هم زدند زیر خنده و گفتند:

مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده

تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی

گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟

گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد

اینطوری لو رفت ...





دسته بندی : خاطرات شهدا

بازدید : 920

یک شنبه 29 تير 1393 | 9:42 | نویسنده : ابوالفضل صادقیان

یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود، اشک عراقی ها را در آورده بود و با سلاح دوربین دار مخصوصش، چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها، چه می کرد!
با راول بلند شد و فریاد زد: »ماجد کیه؟« یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود، سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت :»منم«!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد: »یاسر کجایی« و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد؛ تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. او فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد پرید رو خاکریز و فریاد زد: »حسین اسم کیه«؟ و نشانه رفت؛ اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دل خوری از خاکریز سر خورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد: »کی با حسین کار داشت«؟ جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت: »من«!
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو، خودش را در آن دنیا دید!
نویسنده داوود امیریان





دسته بندی : خاطرات شهدا

بازدید : 904

شنبه 28 تير 1393 | 14:26 | نویسنده : ابوالفضل صادقیان

پلاك شناسايي او «يا حسين» بود

 

شهدا را بچه‌هاي خودمان در منطقه شلمچه عراق در حضور عراقي‌ها كشف كرده بودند و تحويل عراقي‌ها داده بودند تا در مراسم تبادل، به طور رسمي وارد خاك كشورمان كنيم.

اسامي شهدا مشخص بود. روز مذاكره كه روز قبل از تبادل در شلمچه صورت گرفت، ژنرال «حسن الدوري» رئيس كميته رفات ارتش عراق گفت: چند شهيد هم ما پيدا كرده‌‌ايم كه تحويلتان مي‌دهيم و به فهرستتان اضافه كنيد. يكي از شهدايي بود كه عراقي‌ها كشف كرده بودند، گمنام بود. هويتش معلوم نبود. سردار باقرزاده پرسيد: از كجا مي‌گوييد اين شهيد ايراني است؟ اين شهيد هيچ مدركي دال بر تشخيص هويت نداشته! پاسخ عراقي‌ها جگرمان را حال آورد و هويت شهيدانمان را هم به عراقي‌ها و هم بار ديگر به ما يادآور شد. ژنرال بعثي گفت: همراه اين شهيد پارچه قرمزرنگي بود كه روي آن نوشته شده «يا حسين شهيد». از اين پارچه مشخص شد كه ايراني است!

بله، حتي دشمن هم ما را با عشقمان به حسين(ع) مي‌شناخت.

 





دسته بندی : خاطرات شهدا

بازدید : 591

چهار شنبه 26 تير 1393 | 5:0 | نویسنده : ابوالفضل صادقیان

بسمه تعالی

حاج صفار فرمانده منطقه سوم دریایی

امام حسین (ع) دستور داد یک گرهان

به فرماندهی ابراهیم گرگی جمع آوری

شود.من و دو فرندم در گروهان بودیم

برادر،حاج صفار به یوسف گفت شما در

منطقه بمانید،چون به پدرت احتیاج داریم

و برادرت فرمانده دسته است.مسئولیت

کارگاه یخچال سازی را به شما می سپارم

یوسف به ایشان گفت شما به رزمنده

احتیاج دارید و من تیربارچی هستم...

یوسف قبول نکرد بماند.سردار

صفار به من گفت چیکار کنم؟...

گفتم:((هرچه از خدا آمد خوش آمد))بعد

از ظهر همه به سمت فاو حرکت کردیم.

شب به خور عبدالله فاو رسیدیم و همان

لحظه برادر گرگی نیروها را تقسیم کرد.

یکی از همکارام که همسنگر یوسف بود بعد

از 13 سال اینو به من گفت که شهید یوسف

از ما خواسته بود که یک وصیت نامه

برایش بنویسیم.ایشان گفته بودند من

مانند آقام امام حسین (ع) سر از تن

جدا و تشنه لب شهید خواهم شد.

ساعت 3 صبح عراق به ما حمله کرد.

یوسف با یکی از همرزمانش پشت تیربار بود.

سنگر شهید یوسف را به آتش می کشند.و در

همان لحظه نصف سنگر یکی از همرزمان

آقای شریفی که راوی این خاطره است ویران

می شود و ایشان می گویند ما در همان

لحظه از سنگر بیرون آمدیم یوسف را همان

گونه که در وصیت نامه خودش نوشته بود

شهید شده بود. کیفی در جیب شهید یوسف

توسط سردار تجسس پیدا شده بود که ما آنرا

از همان کیف شناسایی کردیم. هر چقدر اصرار

کردیم که کیف را نزد خود نگه داریم قبول نکردند.

 





دسته بندی : خاطرات شهدا

بازدید : 1445

پنج شنبه 3 بهمن 1392 | 13:30 | نویسنده : ابوالفضل صادقیان

بسمه تعالی

خاطره ای از شهید یوسف صادقیان از زبان پدرش حاج حسین صادقیان

زمانی که خودم در فاو با شهید یوسف

همرزم بودم من در خور عبدالله فاو، یوسف در

فاو تدارکات را برعهده گرفته بود.دور برد

عراق تانکر های ما را به آتش بست و به کلی

از بین برد پیام دادم به یوسف که:یوسف هرچه  زودتر

برای ما آب بفرست تانکر های آب ما را به  آتش کشیدن...

شهید یوسف در فاو سه راننده داشت یکی از آنها به

نام حاج رضا سلطانی و دو تای دیگر که اصفهانی بودند.

حاج رضا سلطانی که نا خوش احوال بود

آن را برای درمان به بیمارستان برده بودند.

زمانی که یوسف به آن دو نفر

می گوید که با تانکر برای خور عبدالله

آب ببرید، گویا آنها ترسیده و به

حرف شهید یوسف گوش نمی دهند.

یوسف پیام می دهد که حاج رضا

نا خوش احوال است و آن دو راننده دیگر

قبول نمی کنند که تانکر ها را ببرند

اجازه می دهید من تانکر آب را بیاورم؟

به او گفتم که بیاور، و او آماده می شود

که تانکرها را به خور عبدالله ببرد.

آن دو راننده زمانی که می بینند

شهید یوسف با سن کمش چنین شهامت

و جراًتی دارد از رفتار خود خجالت زده می شوند

و تصمیم می گیرند که خود تانکر را ببرند.

 





دسته بندی : خاطرات شهدا

بازدید : 1383

جمعه 27 دی 1392 | 12:50 | نویسنده : ابوالفضل صادقیان

بسمه تعالی

 خاطره ای از شهید یوسف صادقیان از زبان همسنگرش

همسنگر ایشان به نام مرتضی شریفی

تعریف کرده اند که یوسف قبل از شهادتش

می خواست وصیت نامه بنویسد ما به آن گفتیم که

یوسف جان شما وصیت نامه برای چه می خواهی

گفت من می دانم که این سفر آخرم هست و مثل

آقام امام حسین به شهادت می رسم آقای شریفی گفت

چیزی نگذشت که همانطور که یوسف پشت تیربار بود

تیری به سر ایشان خورد و نصف سر ایشان را با خود برد.

برای شادی روح تمام شهدا صلوات ختم کنید.

 





دسته بندی : خاطرات شهدا

بازدید : 1022

جمعه 27 دی 1392 | 10:42 | نویسنده : ابوالفضل صادقیان

بسمه تعالی

خاطره ای از شهید یوسف صادقیان از زبان پدرش حاج حسین صادقیان

حاج حبیب آقاجری فرمانده سپاه به مسئول من جاج مفتاحی

فرمانده تدارکات سپاه اعلام کرد هر چقدر بنزین دارید به

جزیره مجنون ببرید. در آنجا تانکرهایی 40 هزار لیتری و 80 هزار لیتری

بصورت ثابت وجود داشت که ما تانکر های خود

را از آنها پر می کردیم و به جزیره مجنون می بردیم...

در همان لحظه بود که عراق آتش سنگینی به روی ما باز کرد.

چون تانکرها نزدیک سنگرها بودند حاج حبیب دستور داد

هرچه سریع تر بنزین ها را در بشکه های 20 لیتری ریخته و

آنها را در اطراف که آب های سطحی وجود داشت پخش کنیم.

ما با عجله تانکرهای بنزین را با بشکه های 20 لیتری خالی می کردیم...

شهید یوسف آمد و به من گفت شما برید تو سنگر ومن با دو بسیجی

این بنزین ها را خالی می کنیم از او سوال کردم چرا؟ گفت اگر

من شهید شوم مشکلی نیست چون من مجردم اما شما سرپرستی

یک خانواده را برعهده دارید، آن ها اونجا به شم احتیاج دارند.





دسته بندی : خاطرات شهدا

بازدید : 1446

چهار شنبه 25 دی 1392 | 16:1 | نویسنده : ابوالفضل صادقیان
صفحات دیگر
تعداد صفحات : 1 صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Samentheme :.

.:. کدنویسی : وبلاگ اسکین .:. گرافیک : ثامن تم .:.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات وب
زندگی نامه شهدا
خاطرات شهدا
وصیت نامه شهدا
عکس های شهدا
شعر برای شهدا
عملیات ها
پيوندهاي روزانه
چت

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
ایدی مدیر
تبادل لینک اهوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شهید چهارده سال بعد از انتظار و آدرس shahid-yousef-sadeghian.LXB .ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 23
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 336
بازدید کل : 259039
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1

جنگ دفاع مقدس

وبلاگ شهید چهارده سال بعد از انتظار

پشتیبانی